امت فاکس,نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی,در اولین سفر خود به آمریکا
برای صرف غذا به رستورانی رفت.او در گوشه ای
به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد,
ازهمه بدتر افرادی که بعد از او واردشده بودند همگی مشغول خوردن بودند
.پس از چند دقیقه باناراحتی از مردی که برسرمیز مجاور نشسته بودپرسید
:من ۲۰دقیقه است که اینجانشسته ام ,چرا پیش خدمت به من توجه نمی کند
درحالی که همه مشغول خوردن هستند ومن در انتظار نشسته ام؟
مرد پاسخ داد
:اینجا سلف سرویس است,به انتهای رستوران بروید هرچه می خواهید
در سینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان رامیل کنید.
امت فاکس بعدها دراین خصوص نوشت:"احساس حماقت می کردم,
وقتی غذا راروی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسیدکه زندگی هم در حکم سلف سرویس است,
همه نوع رخداد,فرصت,موقعیت,شادی وغم در برابر ما قرار دارد
.درحالی که اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم
وآنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند
ودچار شگفتی شده ایم که او چراسهم بیشتری دارد!
وهرگز به نظر نمی رسد
خیلی ساده از جای خود برخیزیم وببینیم چه چیزهایی فراهم است.
سپس آنچه را می خواهیم برگزینیم...
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
سخنی از زبان بزرگان ,
,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3