در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است.
او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار
و شادی هایت را درون جعبه طلایی.
به حرف خدا گوش کردم.
شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم.
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد
و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.
از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم
تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است
و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.
سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:
در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟
خدا با لبخندی دلنشین گفت:
ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند.
پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟
چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟
گفت:ای بنده من!
جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری
و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9