عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 139
:: باردید دیروز : 157
:: بازدید هفته : 139
:: بازدید ماه : 11109
:: بازدید سال : 35279
:: بازدید کلی : 263870

RSS

Powered By
loxblog.Com

آفرینش...
سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 1:13 | بازدید : 1055 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 ما انسانها اینطور آفریده شده ایم که اگر بدانیم میلیونها سال

 

در جهان باقی خواهیم ماند ولی قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود

 

راضی می شویم و حتی خوشحال می گردیم لیکن اگر بفهمیم

 

که از بین می رویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید

 

اندوهگین و مایوس می شویم !!! .

 

 

 

موریس مترلینگ

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنی از زبان بزرگان , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , متن کوتاه , متن زیبای کوتاه , متن کوتاه زیبا , عکس , عکس طبیعت , عکس منظره , کتم بسیار زیبا , متن کوتاه بسیار زیبا , آفرینش , متن زیبا درباره ی آفرینش , متن زیبا از زبان بزرگان , سخنان بزرگان , موریس مترلینگ , سخن موریس مترلینگ درباره ی آفرینش ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
بدون شرح...
سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 1:3 | بازدید : 906 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

 بدانید کهزندگی دنیا بازی و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما

به یکدیگر و رقابت در افزایش اموال و فرزندان است .

 

همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو مي‏برد ،

 

سپس خشك مي‏شود به گونه‏اي كه آن را زرد رنگ مي‏بيني،‌

 

سپس خس و خاشاک گردد ... زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست. 

 

 

حدید آیه 20

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: متن زیبا , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , متن کوتاه , متن زیبای کوتاه , متن کوتاه زیبا , عکس , عکس طبیعت , عکس منظره , خدا , خدایا , سوره ی حدید , سورح حدید , متنی زیبا از قرآن , متن بسیارزیبا ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
بال هایت را کجا گذاشتی ؟
دو شنبه 6 خرداد 1392 ساعت 1:43 | بازدید : 1083 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )


پرنده بر شانه های انسان نشست .

 

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم .

 

تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.


پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .

 

اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .


انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .


پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟


انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .


پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

 

انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .

 

چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .


پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم

 

که پر زدن از یادشان رفته است .

 

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ،

 

اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .


پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد

 

تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد

 

 

روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود

 

و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .


آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

 

یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟

 

زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی .


راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟


انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .

 

آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!!!!

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستانک , داستان زیبا , داستانی بسیار زیبا , داستان کوتاه , داستان کوتاه زیبا , داستان درباره ی خدا , داستانی زیبا درباره ی خدا , داستان کوتاه درباره ی خدا , داستان کوتاه زیبا درباره ی خدا , خدا , خدایا , خداوند , پروردگار , داستانی درباره ی انسان , داستانی زیبا , حرف زند خدا با انسان , داستان پرنده , داستان بال , بال هایت را کجا گذاشتی , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
داستانک...
یک شنبه 5 خرداد 1392 ساعت 1:26 | بازدید : 1006 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )


آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت .

 

نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت…

 

چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.

 

عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد.

 

از قضا به خرابه اى رسید.


زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید.

 

در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت…!


عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است

 

و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد.


چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر!

 

براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم !


مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام

 

و هم اکنون آن را بریان مى کنم .


عبد الجبار که این را شنید، گریست

 

و از همسایگان احوال وى را باز پرسید.


گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ،

 

که شوهرش را حجاج ملعون کشته اند .


او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد

 

که از کسى چیزى طلب کند.


عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست .


بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال

 

در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد


هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت .

 

مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.


چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت

 

: اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ،

 

ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم .

 

اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !


عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از
آن شخص

 

حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.


در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار!

 

هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم

 

که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده

 

عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد

 



https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان آموزنده , داستان زیبا , داستان کوتاه , داستان کوتاه در مورد خدا , داستان زیبا درمورد خدا , داستانی در مورد خدا , در مورد حکمت خدا , داستانی درباره ی زندگی , داستانی درباره ی زندگی منصفانه , داستانی درباره ی حج , داستانی درباره ی روزی رسانی خدا , حج , حج واقعی , داستانی بسیار زیبا , داستانی درباره ی پاداش عمل , داستان واقعی , ,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
دکتر شریعتی...
جمعه 3 خرداد 1392 ساعت 11:20 | بازدید : 984 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست

 

که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛

 

اول آنکه کچل بود،

 

دوم اینکه سیگار می کشید

 

 و سوم - که از همه تهوع آور بود-اینکه در آن سن و سال، زن داشت.

 

!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،

 

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه

 

زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم

 

و تازه فهمیدم که :

 

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار

 

می کند که در خودش وجود دارد.

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان دکترشریعتی , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , متن کوتاه , متن زیبای کوتاه , متن کوتاه و زیبا , متنی زیبا از دکتر شریعتی , شریعتی , دکتر شریعتی , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
بدون شرح...
جمعه 3 خرداد 1392 ساعت 11:16 | بازدید : 976 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: برچسب‌ها: عکس , عکس زیبا ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
خوشبختی...
جمعه 3 خرداد 1392 ساعت 11:10 | بازدید : 1011 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم

 

و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم .

شاتو بریان

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنی از زبان بزرگان , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , متن کوتاه , متن زیبای کوتاه , متن کوتاه زیبا , متنی درباره ی خوشبختی , متنی زیبا درباره ی خوشبختی , خوشبختی , توپ , شاتو بریان , سخنی از شاتو بریان , سخنی کوتاه از شاتو بریان درباره ی خوشبختی ,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
سخنی از گاندی...
شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت 1:18 | بازدید : 1009 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى،

 

من را خودم از خودم ساخته‌ام

 

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است

 

تویى که تو از من می‌سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند

 

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند، نه آرزوهایشان

 

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

 

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

 

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

 

می‌توانى دوستم داشته باشى، همین گونه که هستم و من هم

 

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم

 

چرا که ما هر دو انسانیم

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنی از زبان بزرگان , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , متن کوتاه , متن زیبای کوتاه , متن کوتاه زیبا , متنی زیبا از گاندی , سخنی زیبا از گاندی , گاندی , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
بدون شرح...
شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت 1:12 | بازدید : 993 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: برچسب‌ها: عکس , عکس زیبا ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
داستانک...
شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت 1:5 | بازدید : 976 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )


ترازوی مرد فقیر مرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ،

 

ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮﯾﻰ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ .


ﻣﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﻘﺎﻟﻰ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺖ

 

ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﯾﺪ .


ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺷﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ

 

ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﻨﺪ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩ،

 

ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺮ ﮐﺮﻩ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ .


ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:


ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﻧﻤﻰ ﺧﺮﻡ، ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ

 

ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ .

 

ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ


ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:


ﻣﺎ ﺗﺮﺍﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ

 

ﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﺯﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﯾﻢ .


ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ: ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﯾﻢ !

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان زیبا , داستان های زیبا , داستان اموزنده , داستانی درباره ی بازتاب عمل , بازتاب عمل , داستانک ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
بدون شرح...
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت 11:48 | بازدید : 1001 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: برچسب‌ها: عکس , عکس زیبا ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
سخنی از زرتشت
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت 11:39 | بازدید : 1051 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد،

 

که پندارتان، کردارتان و گفتارتان نیک باشد.

 

زرتشت

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان زرتشت , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , متن کوتاه , متن زیبای کوتاه , متن کوتاه زیبا , سخنی از زبان زرتشت , زرتشت , سخنی کوتاهی از زرتشت ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
داستانک...
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت 11:30 | بازدید : 1142 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

 

مادر گفت:عزیزم ...

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: برچسب‌ها: داستان , داستانک , داستان کوتاه , داستان کوتاه درباره ی خدا , داستانی زیبا درباره ی سخن گفتن با خدا , خدا , خدایا , داستان زیبا , داستان کوتاه زیبا , داستان کوتاه درباره ی خدا , خداوند , پروردگار ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب ...
پاشو...
یک شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت 1:5 | بازدید : 1619 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

 هروقت دلت گرفت؛ هروقت آسمون برات مثل هميشه آبي نبود؛
 
 
 
هر وقت احساس كردي داري زير بار مشكلات خُرد ميشي؛
 
هروقت حس كردي ديگه به درد هيچ كاري نمي‌خوري؛
 
هروقت حس كردي كه خيلي بي مصرف و پوچي،
 
هروقت حس كردي خيلي تنها شدي،
 
 
به اون بالا نگاه كن
 
ته دلت با اون خلوت كن. اوني كه هميشه همراهته، ولي تو نمي بينيش.
 
اوني كه هميشه مراقبته ولي تو بي خبري.
 
اوني كه طاقت نمياره تو يه گوشه غمگين بشيني.
 
 
 
اوني كه صفتش بخششه و سراسر صفاست.
 
به اوني فكر كن كه برات بارون مي‌فرسته تا تو زير بارون قدم بزني
 
و تازه بشي.
 
 
 
به اوني فكر كن كه هر روز رنگ آسمونو عوض مي‌كنه تا برات
 
يكنواخت نباشه
 
به اوني فكر كن كه نمي‌زاره تنها بموني.
 
از اون بخواه. فقط از اون كمك بگير.
 
به چيزهاي قشنگي كه برات هديه فرستاده فكر كن.
 
به پدر و مادر و دوستاي خوبت.
 
ببينم! چند وقته به چشماي مادر و پدرت خيره نشدي ؟
 
چند وقته كه صورتشونو نبوسيدي ؟
 
چند وقته كه صداشون نكردي ؟
 
چند وقته كه تنهايي رو خودت براي خودت ساختي ؟
 
 
بي حركت نشستي
 
كه چي بشه ؟
 
تا كي؟
 
 
 
تا خودت نخواي هيچوقت تغييري نمي‌كني
 
تا خودت نخواي كه بر مشكلات غلبه كني، هيچ كس نمي‌تونه كمكت كنه.
 
پاشو يه ياعلي بگو و آستين هاتو بالا بزن.
 
پاشو به دورو برت خوب نگاه كن.
 
اين‌همه قشنگي اينهمه زيبايي.
 
اين‌همه كساني كه مي‌توني حداقل تنهايي‌تو با اون‌ها قسمت كني اما تو نميخواي.
 
تو مي‌خواي فقط يه گوشه كز كني و بگي اين سرنوشت منه ؟
 
 
 
 
سرنوشت، توي دستاي من و توست، سر نوشت با همت خودمون رقم زده مي‌شه.
 
پاشو...
 
وقت داره ميگذره.
 
عمر رفته براي هيچ كس بر نگشته و براي تو هم هيچ وقت بر نميگرده.
 
به مشكلات نيشخند بزن قبل از اينكه توي چنگالش اسير بشي.
 
دستتو محكم به ريسماني كه خدابرات مي‌فرسته گره بزن.
 
نترس و برو جلو
 
هر وقت از هر چيز ترسيدي برو سمتش.
 
برو توي دلش . اينطوري ديگه ترس برات معني نداره.
 
فقط بجنب، وقت كمه.
 
اما اگه بخواي و همت كني، توي اين وقت كم خيلي هم وقت زياد مياري.
 
فقط پاشو، زودتر....
 
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , متن زیبا , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , خدا , خدایا , متن زیبا درباره ی تلاش , متنی درباره ی خدا , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نامه اي از طرف خدا:
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 ساعت 17:6 | بازدید : 1776 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

امروز صبح كه از خواب بيدار شدي نگاهت مي­كردم،

 

اميدوار بودم كه با من حرف بزني.حتي براي چند كلمه،

 

نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي برايت افتاد

 

از من تشكر كني،اما متوجه شدم كه ...

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , متن زیبا , ,
:: برچسب‌ها: خدا , خدایا , عشقانه ای برای خدا , نامه ای از طرف خدا , داستان , داستان زیبا , داستانی زیبا درباره ی خدا , نامه , نامه ای زیبا از طرف خدا , سخنان خدا , سخنان خدا با بندگان , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
:: ادامه مطلب ...