|
|
|
|
|
پنج شنبه 3 مرداد 1392 ساعت 15:17 |
بازدید : 929 |
نوشته شده به دست مهسا |
( نظرات )
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم.
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم.
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام.
منى که من از خود ساختهام، آمال من است.
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست.
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند.
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند.
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم.
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى را که هر روز میبینى و با آنها مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار
اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که
این ها رموز بهتر زیستن هستند ...
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
:: موضوعات مرتبط:
سخنی از زبان بزرگان ,
,
:: برچسبها:
متن ,
متن زیبا ,
متن زیبااز گاندی ,
نقاب ,
انسان باهوش ,
قضاوت ,
متن زیبا درباره ی قضاوت ,
صدور حکم ,
خدا ,
خدایا ,
خداوند ,
حسود ,
ستایش ,
متن زیبا درباره ی دشمنی ,
دشمنی ,
متن زیبا درباره ی دوستی ,
دوستی ,
رقیب ,
رقابت ,
متن زیبا درباره ی خوبی ,
متن زیبا درباره ی بدی ,
متن زیبا درباره ی لیاقت ,
لیاقت انسان ها ,
انتخاب ,
متن زیبا درباره ی انتخاب ,
انسان ,
متن زیبا درباره ی انسان های خوب ,
متن زیبا درباره ی انسان های بد ,
متن زیبا درباره ی انسان های فرشته خو ,
متن زیبا درباره ی انسان های شیطان صفت ,
خوبی ,
بدی ,
متن زیبا درباره ی دوست داشتن ,
متن زیبا درباره ی تنفر ,
نادان ,
دانا ,
سکوت ,
متن زیبا درباره ی انسان ,
صفات انسانی ,
متن زیبا درباره ی من ,
من ,
آمال ,
آرزو ,
متن زیبا درباره یآرزو ,
متن زیبا درباره ی کمبود ,
کمبود ,
,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
دو شنبه 6 خرداد 1392 ساعت 1:43 |
بازدید : 1159 |
نوشته شده به دست مهسا |
( نظرات )
پرنده بر شانه های انسان نشست .
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم .
تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .
اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟
انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .
چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم
که پر زدن از یادشان رفته است .
درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ،
اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد
تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد
روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود
و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟
زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی .
راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .
آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!!!!
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
داستانک ,
داستان زیبا ,
داستانی بسیار زیبا ,
داستان کوتاه ,
داستان کوتاه زیبا ,
داستان درباره ی خدا ,
داستانی زیبا درباره ی خدا ,
داستان کوتاه درباره ی خدا ,
داستان کوتاه زیبا درباره ی خدا ,
خدا ,
خدایا ,
خداوند ,
پروردگار ,
داستانی درباره ی انسان ,
داستانی زیبا ,
حرف زند خدا با انسان ,
داستان پرنده ,
داستان بال ,
بال هایت را کجا گذاشتی ,
,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت 11:30 |
بازدید : 1206 |
نوشته شده به دست مهسا |
( نظرات )
پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟
مادر گفت:عزیزم ... https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
:: برچسبها:
داستان ,
داستانک ,
داستان کوتاه ,
داستان کوتاه درباره ی خدا ,
داستانی زیبا درباره ی سخن گفتن با خدا ,
خدا ,
خدایا ,
داستان زیبا ,
داستان کوتاه زیبا ,
داستان کوتاه درباره ی خدا ,
خداوند ,
پروردگار ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب ...
شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 10:2 |
بازدید : 1931 |
نوشته شده به دست مهسا |
( نظرات )
خدایا!!
گفتم : خسته ام
گفتی : لا تقنطوا من رحمة الله (زمر 53)
گفتم : هیچکس نمیدونه تو دلم چی می گذره
گفتی : ان الله یحول بین المرء و قلبه (إنفال 26)
گفتم : هیچکسی رو ندارم
گفتی : نحن أقرب إلیه من حبل الورید (ق 16)
گفتم : ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی : فاذکرونی أذکرکم ( بقره 152)
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
:: موضوعات مرتبط:
مناجات ,
متن زیبا ,
سخنان کوتاه ,
,
:: برچسبها:
خدا ,
خدایا ,
خداوند ,
متن زیبا درباره ی خدا ,
متن کوتاه درباره ی خدا ,
متن زیبا و کوتاه درباره ی خدا ,
متن زیبا ,
مناجات ,
متنی درباره ی خدا ,
عاشقانه ای برای خدا ,
پروردگار ,
سوال و جواب از خدا ,
تاخدا ,
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد
|
|